سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اندیشه آینه‏اى است تابناک ، و پند روزانه ترساننده‏اى از غل و غش پاک ، و تو را در ادب کردن نفس بس که دورى کنى از آنچه نپسندى از دیگر کس . [نهج البلاغه]

خاطرات عشق

 
 
بهت نمی گم(پنج شنبه 87 اسفند 8 ساعت 3:2 عصر )
بهت نمی گم دوست دارم ، ولی قسم می خورم دوست دارم ،
بهت نمی گم که هر چی بخوای بهت می دم ، چون همه چیزم تویی ،
نمی خوام خوابتو ببینم ، چون تو خیلی خوش تر از خوابی ،
اگه یه روزی چشمات پر از اشک شده دنبال یه شونه گشتی که گریه کنی ، صدام کن
بهت قول نمی دم که ساکتت کنم منم پا به پات گریه می کنم ،
اگه دنبال مجسمه سکوت می گشی تا سرش داد بزنی ، صدام کن قول میدم ساکت بمونم
اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالکی کنی ، صدام کن ، قلبم تنها
خرابه ی وجود توس



 
اینکه می گم(پنج شنبه 87 اسفند 8 ساعت 3:0 عصر )

اینکه می گم دوستت دارم باور عشقه عزیزم

اینکه می گم عاشقتم خودش یه حسه عزیزم


تو اینو باورش بکن جز تو کسی رو ندارم


از عشق بی نهایت همش میگم دوستت دارم


 


شاید بگی یه دیونست که هی میگه دوستت دارم


ولی اینو تو بدون که  بدجوری من اسیرتم


اسیر چشمای سیات  اسیر اون مرامتم


اسیر اون ناز نگات خلاصه که نزار بگم


 


با این که من ندیدمت یه جور دیگه دوستت دارم


جوری که نمی تونم برات تو شعرم بزارم


اگه بخوای بابت هدیه صفات، قلبمو از  سینه بکَنم


تا که بشم منم فدات پرپر بشم رو قدمات به آرزومم برس



 
نوشتن(پنج شنبه 87 اسفند 8 ساعت 2:57 عصر )
شروع
می کنم به از تو نوشتن کاغذ مست می گردد قلم به رقص در می آید نمی دانم
چرا هر وقت می خواهم چیزی از تو بر روی کاغذ بیاورم واز تو بنویسم
وجودم،قلمم،کاغذم همه و همه به وجد می آییم.عزیزم!تمام شب در خیالت گریستم
هنوز پاییز چشمانت را روی شاخه های سرد انتظار جستجو می کنم نمی دانی چقدر
محتاج نوام.هنوز کاغذهایم به شوق نگاهت رنگ کاهی را پس می زند وتمام شب
وتمام ثانیه ها، یکی یکی می گذرندوبه دریا ها اشک هایم روان می شوند انگار
تاب دیدن پاییز چشمانت را ندارد کاش برگردی زود،کوچه بی تو دل تنگی دارد
کاش برگردی زود ومی دیدی که دلم بی تو چه حالی دارد ببینی که هنوز حلقه
زرد خورشید داغ تنهایی من را دارد کاش زود برمیگشتی تا قاب عکس روی دیوار
تهی از چهره تو نباشد وتمام صفحات دفترم از حرف ونگاه واسم تو پر شود کاش
زود بر می گشتی.تو اگر برگردی من تمام شاخه های گل یاس را با تمام احساس
تقدیمت می کنم


 
امروز به اندازه تمام دلتنگی هایم شاعر می شوم.(پنج شنبه 87 اسفند 8 ساعت 2:53 عصر )
    پیراهن غصه هایم را به تن می کنم

 


      و می نویسم از تمام شمع های امیدی که در دالان قلبم خاموش مانده اند


 


      و از پروانه های بی وفای روزگار که با رفتنت آن ها مرا ترک گفته اند.


 


     شاعر می شوم


 


     به اندازه ای که رنگ چشمان تو را در قاب نوشته هایم جای دهم


 


      و به آن ها بگویم امروز بی قرار تر از همیشه ام.


 


     شاعر می شوم به اندازه ای که لبخند تو را روی نوشته هایم بیابم


 


      و ببینم آنها با حضور نامت در صفحات دفترم خوشحالند


 


     و از نبودنت در صفحه روزگار نالان.


 


     از تمام غصه هایی که  پیچک وار دیواره قلبم را مچاله کرده اند


 


     درمی یابم که شاعران بی قرارند.


 


      بی قرار و محزون درست مثل نی و آن شاپرکی


 


      که  دیروز از پیرزن تنهای قصه ها می گفت.


 


     شاعران تنهایند.


 


      این را امروز از باورهای فرداهای گذشته دانستم


 


      از چشمان بی فروغشان که در فردا خشکید.


 


     پس من هم شاعر بودم.


 


      از همان روزی که  خانه خاکی را بر گل ها و سنجاقکهای روی زمین ترجیح دادی.


 


      از همان روزی که چشم هایت را بستی و مهمان خاک  گشتی


 


      و همه اینها یک بهانه دارد


 


    بهانه من رفتن توست. تو مرا خیلی زود شاعر کردی...خیلی زود.



 
آتشفشان(سه شنبه 87 اسفند 6 ساعت 12:40 عصر )

دلم آتشفشان التهاب است

 سرشکم پاره های آفتاب است

درین شب های درد و ظلمت ای دوست

اگر آیی چه جای ماهتاب است

برون شد دردم از گنجایش دل

همیشه درد عاشق بی حساب است

 از آن روزی که در دل پا نهادی

در این متروکه شد رو اضطراب است

نمی دانم چرا دل دادمت دوست

همیشه این سوالم بی جواب است



<      1   2   3   4      >




بازدیدهای امروز: 5  بازدید

بازدیدهای دیروز:2  بازدید

مجموع بازدیدها: 78605  بازدید


» لینک دوستان من «
» لوگوی دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ ? «
» اشتراک در خبرنامه «